تابستان که شد منتظر بودم و امید وار که مرا بطلبد . اما نشد ، شاید به علت گناهان بود، شاید به علت عهد شکنی ها بود، شاید . . .
ماه رمضان آمد و شب قدر . هنگام قرآن سر گرفتن فرا رسید . تا به جمله « بعلی ابن موسی » رسید ، حس عجیبی به من دست داد . حس غربت و دوری . از او خواستم به حق این شب عزیز مرا به بار گاهش راه دهد.
تابستان تمام شد و من در انتظار . باورم نمیشد ، هیچ وقت مهر ماه به حرمش نرفته بودم . همه چیز در یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد . چشم باز کردم و دیدم در مشهد مقدس هستم .
کلمات کلیدی: ولادت، امام رضا(ع)، مشهد مقدس