در این پست تعدادی شعر از شاعران و مدیحه سرایان عزیز
برای شما قرار میدهم
شعر اول
من کیستم حقیقت حق را خزانه ام
بیرون ز مرز فکر و خیال و فسانه ام
بنیانگذار مذهب و مسندنشین علم
فیض مدام فلسفه عارفانه ام
سبط نبى و پور على، نجل فاطمه
الگوى صبر و صلح حسن را نشانه ام
آئینه دار نهضت سرخ حسینى ام
چون عابدین به نخل عبادت جوانه ام
بحرالعلوم باب من است و سخا و جود
یک قطره اى بود ز یم بیکرانه ام
استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول
پرچم فراز علم به قاف زمانه ام
با این همه جلال در این جوّ قیرگون
محصور کرده خصم ستم پیشه خانه ام
از یورش شبانه ابن الرّبیع پست
آید به ناله سنگ ز سوز شبانه ام
لرزد به سان بید تن اهل بیت من
تا مى کشد ز خانه برون وحشیانه ام
آن بى حیا سواره و من با تن ضعیف
پاى پیاده در پى اسبش روانه ام
تندى کند که تند برو در بر امیر
کندى اگر کنم بزند تازیانه ام
آنان که سوخته اند دَرِ خانه على
آتش زدند از ره کین درب خانه ام
(ژولیده اصفهانى)
شعر دوم
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت
چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند
ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد
که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت
سپاه کفر به کاشانه ام حجوم آورد
مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت
زباغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیت من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگی راه بود در بدنم
که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شکرکه زهر جفا نجاتم داد
مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
که گه بزهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تاسمت نوکری زما«میثم»
مقام سروری و جاودانه گرفت
(غلامرضا سازگار)
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع
ز غربتش چه بگویم که سینهها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است
دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است
همانکه غربتش از قبر خاکىاش پیداست
امام صادق شیعه سلاله زهراست
ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همانکه فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد
امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
براى فاطمه از بى کسى سخن مىگفت
براى مادرش از غربت وطن مىگفت
بخاک حجرهاش از سوز سینه مىغلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مىگفت
از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْنربیع
دوانده در پىاش اندر مدینه ابنربیع
فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است
هنور مىکشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است
(سایت شیعتی)
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود
میان صحن حسینیه ی دو چشمانش
همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود
دل شکسته ی او را شکسته تر کردند
شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود
اگر تمام ملائک زگریه می مردند
به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود
حدیث حرمت او را به زیر پا بردند
اگر چه آبروی خاندان آدم بود
شتاب مرکب و بند و تعلل پایش
زمینه های زمین خوردنش فراهم بود
مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده
چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود
امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد
همان امام غریبی که شانه اش خم بود
(سروده علی اکبر لطیفیان)
آن طائر بهشتی تنها در آشیانه
چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه
سوزش شرار سینه ذکرش ترانه لب
آهش به اوج افلاک اشکش به رخ روانه
کی دیده زاهدی را وقت عبادت شب
با دست بسته دشمن بیرون کشد زخانه
او با کهولت سن با قامت خمیده
این با قساوت قلب در دست تازیانه
آن زاده پیمبر ارثیه اش ز حیدر
این بود کز سرایش آتش کشد زبانه
هر چند خانه اش سوخت از دود و شعله افروخت
دیگر نخورد یارش سیلی در آستانه
آن عزت رفیعش آن غریت بقیعش
جز تل خاک نبود از قبر او نشانه
کلمات کلیدی: شعر، امام صادق(ع)