تابستان که شد منتظر بودم و امید وار که مرا بطلبد . اما نشد ، شاید به علت گناهان بود، شاید به علت عهد شکنی ها بود، شاید . . .
ماه رمضان آمد و شب قدر . هنگام قرآن سر گرفتن فرا رسید . تا به جمله « بعلی ابن موسی » رسید ، حس عجیبی به من دست داد . حس غربت و دوری . از او خواستم به حق این شب عزیز مرا به بار گاهش راه دهد.
تابستان تمام شد و من در انتظار . باورم نمیشد ، هیچ وقت مهر ماه به حرمش نرفته بودم . همه چیز در یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد . چشم باز کردم و دیدم در مشهد مقدس هستم .
با توبوس شرکت واحد به سمت حرم رفتم . در اتوبوس هر کس به نحوی منتظر بود . پیر زنی از ترس اینکه نکند نماز جماعت اول وقت در بارگاه امام رضا (ع) را از دست بدهد ، آرام و قرار نداشت. پیر مردی از معجزه هایی که دیده بود و شنیده بود سخن میگفت . خانم جوانی هم آمده بود تا برای مادر بیمارش دعا کند . نمیدانم شاید تا الان شفایش را از امام غریب گرفته باشد. هرکس به نحوی منتظر زیارت امامش بود.
وارد حرم شدم و اذن دخول را خواندم . به سمت ضریح رفتم و شروع کردم به زیارت نامه خواندن. جوانی با صدای بلند از دیگران صلوات میگرفت و من درحال خواندن زیارت نامه بودم. زیارت نامه که تمام شد شروع کردم به درد دل کردن با امام . مرد جوانی با فرزندش پشت سر من ایستاده بودند . آن مرد به فرزند کوچکش گفت : « این امام رضا است ، هرچه میخواهی از او بخواه . . .» این جا بود که دلم شکست . باز هم با او قول و قراری گذاشتم که دیگر از راه منحرف نشوم .
باز هم زمان جدایی بود. به حرم رفتم و با افسوس زیارت نامه را خواندم و به دعای وداع رسیدم . « ای امام غریب ببخش اگر عهد شکنی کردم و از راه منحرف شدم ، دوست ندارم از این شهر و از این حرم بروم . اینجا محل پرواز ملائک است .کاش میشد اینجا بمانم . اما افسوس که وقتم تمام است . امید وارم بازهم به دیدارت بیایم .» با افسوس دعای وداع را خواندم ، با این امید که باز هم بیایم .
بلیط قطار را هم خود امام رضا جور کرده بود ، هم رفت و هم برگشت . خیلی عجیب بود . اصلا بلیط پیدا نمی شد . که در آنی دو کوپه برای ما خالی شد . آن هم واگن 8 و کوپه 8 !!!!
«این هدیه میلاد امام رضا(ع) و خواهر گرامیشان به ما بود»
السلام علیک یا علی ابن موسی
کلمات کلیدی: ولادت، امام رضا(ع)، مشهد مقدس