به امام (ع) عرض کرد : من از تو عزیز تر کسی را ندارم ، اگر می توانستم به چیزی عزیز تر از جان خودم از تو دفاع کنم ، البته مضایقه نمی کردم .
آنگاه با شمشیر کشیده به سوی دشمن رفت ، و در پیشانی او جراحتی بود . ربیع بن تمیم می گوید : عابس را دیدم که به سوی اهل کوفه می اید ، سابقه او را در جنگ ها داشتم ، او شجاع ترین مردم بود ، پس فریاد زدم : ای مردم ! این شیر شیران است ، این پسر ابی شبیب است ، کسی به جنگ او بیرون نرود ، عابس فریاد زد : آیا مردی که با من جنگ نماید در میان شماها نیست ؟ عمر بن سعد گفت : او را به وسیله سنگ از پای در آورید ، پس لشگر از اطراف او را سنگ باران کردند . وقتی عابس دید کسی نزدیک او نمی آید ، زره و کلاه خود را از خود جدا کرد و آنگاه بر لشگر حمله کرد . راوی می گوید : سوگند به خدا ! عابس را دیدم که بیش از دویست نفر از افراد دشمن را جلو خود انداخته و انان را تعقیب می نماید ، و آن گروه از جلو او فرار می کنند تا این که لشکریان او را احاطه کردند و کشتند . پس سر او را در دست مردمان ، با شوکت و عزتی دیدم که هر کدام میگفتند : من او را کشتم . این داوری را نزد ابن سعد بردند ، او گفت : نزاع را کنار بگذارید ، او کسی نبو دکه یک نفر بتواند او را بکشد .«1»
1- تاریخ طبری ، ج 5 ، ص 443 و 444
کلمات کلیدی: محرم، امام حسین(ع)، اصحاب، عابس بن ابی شبیب