روزی مردی به پسرش پیر مردی را نشان داد که کمرش به صورت نود درجه خم شده بود . و گفت من در جوانی با این مرد به سفر کربلا مشرف شده بودیم . آن مرد در حرم امام حسین (ع) با گریه و زاری به امام (ع) عرض کرد : «یا امام من می خواهم بدانم درد از دست دادن پسری هم چون علی اکبر را . از تو می خواهم به من پسری عطا کنی در زیبای در جهان همتا نداشته باشد . وقتی که او به سن هجده سالگی رسید ، او را از من بگیر تا بدانم تو چه حسی در آن زمان داشتی .» من جلو رفتم و به آن مرد گفتم : ای مرد خود را بیچاره کردی !
گذشت تا بعد از مدتی به ما خبر رسید که آن مرد صاحب پسری شده است که در زیبایی همتا ندارد . آن پسر بزرگ شد و هر چه بزرگتر می شد زیبا تر می شد . تا اینکه به سن هجده سالگی رسید .
روزی به آن مرد خبر دادند که پسرش سخت مریض شده است . مرد تا خود را به خانه برساند ، پسرش فوت شده بود . آن مرد خم شد تا روی زیبای پسرش را ببوسد ، که دیگر کمرش صاف نشد !!
آری این است داغ از دست دادن جوانی زیبا . این پیر مرد فقط یک جوان از دست داد و کمرش بدین شکل خم شد ، حال ببینید بر امام حسین (ع) چه گذشت .
کلمات کلیدی: محرم، روضه، داستان واقعی، روضه حضرت علی اکبر