پيام
*حامي*
90/8/25
سرباز هيچم ولايت
نمي دانم چه سودايي به سر داشت
به دوشش، كوله باري از سفر داشت/قدم در كوچه باغ عشق مي زد
به جان خويش، داغ عشق مي زد/چه عشقي؟ عشق مولايش خميني
كه بوسد تربت سبز حسيني/به اميدي كز آن گِل، كام گيرد
بگريد، تا دلش آرام گيرد/*
سرباز هيچم ولايت
*